جزر و مدی در مدار 360 درجه
جزر و مدی در مدار 360 درجه
نگاهی به وضعیت دستفروشی در میدان تاریخی شهر همدان
استفاده با ذکر منبع بلامانع است
جواد مسعودی
مشکلات و معضلات شهری الان سالهاست که با ورود ماشین به زندگی انسان گریبانگیر جوامع بشری شده است. این نوع زندگی ماشینی اغلب فرهنگ خاص خودش را نیز با خود برای بشریت به ارمغان آورده است. اگر چه مخترعان و مبتکران مصنوعات با توجه به خدمت به بشریت و فراهم آوردن رفاه حال جوامع انسانی اقدام به ساخت وسیله و تولید مصنوعات نموده اند؛ اما باید دانست که بسیاری از این تولیدات و اختراعات دردسرهای بعدی را نیز برای مردم فراهم آوردند که امروزه به ناچار جزئی از زندگی ماشینی شهرها و حتی روستاها نیز شده است.آلودگیهای صوتی و تنفسی ناشی از سرو صدا و دود اگزوز خودروها، اثرات مخرب ناشی از تشعشعات رادیو اکتیویته ها، امواج مضر ماهواره ای بر بدن انسان، پسابهای صنعتی، گازهای گلخانه ای و ... از این دست مضرات هستند که هم بر محیط طبیعی و هم بر جوامع انسانی آثار خوبی در بر ندارد، اما با فرهنگ سازی در استفاده صحیح از میلیونها ساخته بشر می تواند تا حدودی خطرات آنها را به کنترل درآورد. هر چند فقط این دست از مشکلات مصنوع بشر نیست که گریبانگیر فضای محیط شهری جوامع شده و بسیاری از معضلات دیگر اجتماعی نیز به تبع آن از سده گذشته و بتدریج وارد سیستم زندگی انسانها گشته و نوعی از نازیباییهای شهری، فرهنگی و اجتماعی را نیز پدید آورده است.
به هر روی زندگی ماشینی فقط به اینگونه پدیده ها خلاصه نمی شود و ناهنجاریهای آن که ناشی از بی فرهنگی و بی اطلاعی در قبال رخدادهای جامعه انسانی است؛ می تواند با کمی دور اندیشی هم از سوی مردم و هم سوی مسئولان به حداقل درجه از آن برسند. یکی از این پدیده های اجتماعی که لازم است بصورت عادلانه مورد نقد و بررسی قرار گیرد، پدیده دست فروشی در خیابانهای شهری است که بعد از انقلاب رشد بیشتری را در شهرهای کوچک و بزرگ از خود نشان داد. اینکه چرا چنین پدیده ای در جوامع رخ می دهد و چرا این افراد به چنین کسبی روی می آورند و یا اینکه چه کسی مسئول رسیدگی به این معضل اجتماعی می باشد و چرا از ساماندهی مطلوب و عادلانه آن درمانده اند، مقوله ای است جدا که بحث و کار کارشناسی بیشتری را می طلبد.
اما برای تصویر چنین موضوعی از دید یک خبرنگار و نویسنده که فقط در چنین بازار شامی مشاهدات خود از دست فروشان و نوع کلامشان، از محصولات عرضه کرده برای فروششان و از مردمی که برای خریدشان به سراغ آنها می روند را توصیف می کند، خالی از لطف نیست تا با ما بشنوید حکایتی کوتاه از این بازار شبانه که بتدریج در حال تبدیل شدن به فروشگاههای زنجیره ای از نوع سیار آن در مدار 360 درجه میدان امام خمینی(ره) همدان هستند.
دستفروشان همدانی که اغلب از ساعت 13 به بعد گوشه گوشه پیاده روهای دور میدان را به تسخیر خود در می آورند تا ساعت 20 دیگر بطور کامل هشتاد درصد پیاده روها و حتی قسمتهایی از مسیر سواره رو دور میدان را نیز فتح می کنند و این روند تا ساعات اولیه بامداد روز بعد هم ادامه دارد و در اینجا به تدریج از تعدادشان کاسته می شود بطوریکه تا ساعت 3 بامداد تقریباً دیگر دستفروشی پیدا نمی کنی. درست مثل جزر و مد دریا که طی یک دوره معین زمانی شروع و سر ساعت خود نیز به اتمام می رسد، دستفروشان همدانی نیز مد خود را از ظهر شروع کرده و در ساعت 2 بامداد به جزر همیشگی خود می رسند. و این روند هر روز و هر شامگاه ادامه دارد.
مشاهدات خود را از ابتدای خیابان شریعتی شروع کردم. آنها بیشتر فضای پیاده روها را اشغال کرده بودند و با زخمت می شد از راه باریکه ای که آنهم برای دیدن مشتری از اجناسشان باز گذاشته بودند، عبور کرد. در روی گلیمهایی که پهن کرده بودند همه چیز دیده می شد و این خود عاملی بود تا مردم به هر ترتیب به سوی آنها کشیده شوند. اگر چه فروشنده های خیابانی نوعی ارزانی اجناس آنها را نسبت به مغازه داران در خاطر مردم تداعی می کند، اما به واقع وقتی قیمتها را از آنها می پرسی تقریباً هیچ فرقی با اجناس مغازه داراد دیگر در آنها نمی بینی.
انواع مختلف پوشاک زنانه، مردانه و بچه گانه - لوازم آرایشی و بهداشتی مثل ماشین دستی ریش تراشی، عطر و ادکلن، صابون و شامپو خارجی و ایرانی و لوازک آرایشی زنانه - انواع عینک آفتابی - اسباب بازی - درهم فروشی مثل باطری قلمی، کنترل تلویزیون، چسب نواری، قیچی، انواع شانه و برس، لوازم واکس کفش، قاب موبایل، چسب زخم و ... میوه - کمر بندهای مردانه و زنانه - گل و گیاه با گلدان - ساعت مچی مردانه و زنانه - انواع عروسک - انواع آباژور و چراغ خواب – پوسترهای یادبود - گردو و البته کتاب آنهم از نوع چاپهای قدیمی آن عمده محصولاتی است که شما در دور تا دور میدان اصلی شهر روی گلیم و پلاستیک و چرخ دستفروشان آنها را می بینی.
جالب اینجاست که تراکم جمعیت دستفروشان و به تبع آن مردم فقط در پیاده روهای منتهی به دو خیابان معروف شهر یعنی شریعتی و بوعلی سینا می باشد. این دو خیابان تنها معابری هستند که دستفروشان حتی تا عمق 50 تا 100 متری آن در داخل خیابان نیز بساط پهن کرده اند. ساعت حدود ده و نیم شی بود و از تاکسی که پیاده شدم ابتدای خیابان شریعتی بودم. تصمیم گرفتم دور تا دور میدان را چرخشی 360 درجه بزنم و اوضاع این پدیده ناخوانده جوامع شهری را با دقت و وسواس بیشتری نظاره کنم. از پنجاه متر مانده به میدان اصلی شهر، بساط فروشان در ورودی خیابان شریعتی کاسبی خود را شروع کرده بودند و همانطور که گفته شد از لباس و کیف و کفش تا اسباب بازی و کمربند و عینک در این محیط به فور دیده می شد. علاوه بر اینکه این کاسبان سیار بیشتر پیاده روها را به اشغال خود درآورده بودند، اغلب لباس آنها آنهم از نوع لباس فروشان از باجه های تلفن نزدیک خود بعنوان چوب لباسی استفاده کرده و تمام سطح آن را اشغال کرده اند. بنابراین اگر شهروندی قصد تلفن زدن داشته باشد یا باید از خیر آن در اینگونه جاها بگذرد و یا باید با هزار زحمت بتواند مکالمه خود را انجام دهد؛ نازه اگر دست فروش با انصاف اجازه چنین کاری را به تو بدهند! گذشته از این قضیه با نگاهی به جمعیت بازدید کننده و خریدار اینگونه اجناس خیابانی می توان به وضعیت اجتماعی و جنسیتی آنان نیز پی برد. اکثر مشتریان اجناس دست فروشان را قشر وسیعی از خانمها و دخترانی تشکیل می دهند که اغلب با پدر خانواده به آنجا آمده و دائماً از این غرفه به آن غرفه سرک می کشند و قیمت می پرسند. جالب اینکه اکثر قریب به اتفاق این خریداران از جمعیت متوسط و به بالای شهری هستند که می توان از آنها بعنوان مشتریان تقریباً دائمی و پر و پا قرص اینگونه فروشگاههای سیار زنجیره ای نام برد. این خانواده ها که در آن موقع شب قطعاً با خودروی شخصی با آن جا آمده اند، در پارک کردن درست و حسابی خودرو هیچگونه زحمتی به خود راه ندانده و به صورت نامنظمی تا چندین متر از فضای حاشیه سواره رو میدان را به اشغال خود در می آورند، بگونه ای که آمد و شد عابران پیاده را دچار اختلال کرده و آنها که از یکسو در مسیر تنگی که درستفروشان در پیاده رو برایشان به تصویر کشیده اند و از سوی دیگر در میان خوردروها نامنظم مجبورند تا برخی اوقات با استقبال از خطر تا اواسط میدان برای پیدا کردن راه خود بروند. در این میان گهگاهی مأموران راهنمایی و رانندگی نیز بافت می شوند که از این آشفته بازار برگه های جریمه خود را خالی می کنند تا آنها نیز دست خالی از این سفره پهن شده در مدار 360 درجه به پاسگاه خود نروند. وارد پیاده روی خیابان بوعلی می شوم. آنجا نیز همین داستان به نوعی دیگر تکرار می شود؛ با این تفاوت که ابتدای این خیابان اغذیه فروشی نیز وجود دارد که به برکت این دست فروشان از فرصت استفاده کرده و با انواع ساندویچهای گرم و سرد و بعضاً گران و بی کیفیت خود مشتریان خاص خود را شکار می کنند و البته که جلوی مغازه اش هم خبری از تمیزی و نظافت نیست و آنچه که فقط در این بازار شام حکمفرماست پول است و سود و منافع.
در خیابان بوعلی به دلیل تردد بسیار در آن، دستفروشان حتی تا عمق صد متری آن نیز بساط زده اند و مردم هم از این رهگذر لوازم مورد نیاز خود را خریداری می کنند. ساعت فروشی داد می رد «بدو بیا که آتیش زدم به مالم». دیگری که گلدانهای طبیعی و تزئینی داشت فریاد «آی حراجش کردم» را سر می داد و در این بین هم یکی می گفت «مغزه داداش، مغز». به بساطش که روی چرخهای قدیمی میوه فروشان پهن شده بود نگاه کردم دیدم که گردو می فروشد و آن مغز هم همان مغز گردو است. الحق هم عجب مغزی داشتند این گردوها؛ چون یه دونه شکست و خوردم و پسندیدم و با وسع پولی خود مقداری خریدم. یکی از جوانان از آن وسط با شیطتنتی خاص گفت: «ساندویچ مغز می فروشی داداش»؟! این گونه بود که راه خود را به سمت پیاده روهای خیابان تختی کج کردم. آنجا نیز همه رقم وسیله بود. پوشاک که سر فصل همه اجناس دست فروشان و پایه تمام خیابانهاست مجدداً خود نمایی کرد. گوشه ای دیگر چراغ خواب و آباژور بود و عده ای نیز درهم فروشی از چسب نواری و قیچی و قاب موبایل گرفته تا ناخن گیر و کنترل انواع دستگاههای صوتی و تصویری و البته چسب زخم را پیشه خود کرده بودند. راه رفتن داخل پیاده روها اما با مکافات بود و در این میان یک فروشنده لباسهای زیر مردانه بگونهای بساط زده بود که عابرای برای رفتن به خیابان یا باید چندین متر بالاتر از خیابان رفته و از آنجا وارد و خارح می شدند و یا باید همانند قهرمانان پرش گام به یک عقب گرد و سپس پرشی جانانه از روی بساط عریض و طویل وی می پریدند! عجب غوغایی است در اینجا و در این زمان از شب. عجب داستانی است میان این خریداران و فروشندگان سیار. چه غرولندهایی که عابران پیاده در زیر لب با خود دارند و یقیناً مسببان چنین اوضاعی را در دل خود مورد شماتت قرار می دهند.
بس در این خواب گران، ارگ گلستان ساختم من
در عالم بیداری همه یکجا به باد دادم من
از همان بساط فروشی که سد معبرش واقعاً کلافه کننده بود قیمت لباسش را پرسیدم. گران بود و شاید از مغازه ها نیز کمی گرانتر. پرسیدم چرا شما با اینکه هزینه هایی مثل اجاره مغازه و مالیات و آب و برق و ... را که معمولاً مغازه داران به بهانه آن قیمتها را دوبله سوبله می کنند، ندارید؛ باز گران می دهید؟ پاسخ این بود که ما از منبعش گران می خریم و به ناچار گران هم می دهیم. عبور کردم و به سمت پیاده روهای خیابان شهدا راه افتادم و دست فروش همانگونه که می گذشتم ادامه می داد که «ارزانتر هم خواستی می دم داداش». عجیب بود در پیاده روهای خیابان شهدا دستفروش چندانی وجود نداشت و این مزیتی بود برای من عابر پیاده که با خیالی آسوده قدم بزنم. در اینجا که از ظاهرش پیداست تقریباً اغلب مشتریان روستائیان خواهند بود؛ فقط بساطی از انواع قابهای مقوایی یادبودی را فروشنده به معرض فروش گذاشته بود که در روی آن اسامی اشخاس با قید «جان» برای تبریک تولد نگاشته شده بود. مثلاً «جواد جان، لحظه ای که چشم به جهان گذاشتی ................. تولدت مبارک». از این پیاده رو که دست فروشان اندکش هم از نبود روشنایی و هم نبود مشتری رنج می بردند، عبور کردم و به میوه فروشان رسیدم که بساط میوه خود را نه در روی زمین که در چرخهای معمول سیار میوه فروشی در ابتدای خیابان شهدا گذاشته بودند و تقریباً سر و صدای آنچنانی نیز به پا نمی کردند. مشتریان میوه هم خرید خود را البته بعد از فهمیدن اینکه قیمت آنها با بازار کمی تفاوت دارند، انجام می دادند. تا اینجای کار 180 درجه از مدار دوار میدان را طی کرده بودم. رفتم آنسوی خیابان و به سمت خیابان اکباتان. بر سر پله های بانکملی مرکزی شهر فروشنده ای دهها کتاب که اغلب آنها کتب قدیمی و با چاپ قبلی بودند دیده می شد. راستش با اینکه از پدیده دستفروشی و سد معبر زیاد دل خوشی ندارم، اما در دل خود کمی ذوق زده شدم؛ چرا که بالاخره یکی هم پیدا شد که از میان این همه محصولات تزئینی، آرایشی، پوشیدنی، خوردنی و ... که برای فروش به نمایش گذاشته شده بود، محصولات فرهنگی را برای مشتریان خاص خود عرضه کند. من هم که از جنس قلم و کتاب، کلی لذت بردم. کتاب خاصی که مورد علاقه ام باشد یافت نکردم، چرا که کتابها اکثراً اشعار شاعران قدیمی و داستانهای منثور نویسندگان مجاز و بعضاً غیر مجاز از نظر وزارت ارشاد بود. در این پیاده رو هم راحت می شد قدم زد و جز این کتاب فروش که در نور کمی که از تیرهای چراغ برق خیابان می گرفت، کسی دیگر نبود تا خود نمایی کند. به ابتدای خیابان اکباتان رسیدم. سوت و کور و خالی از پرنده و عابر پیاده و دستفروش. رفتم به سمت پیاده روهای نزدیک به خیابان باباطاهر. اینجا هم تفاوت آنچنان با پیاده روهای خیابان اکباتان نداشت، اما یک فروشنده بادام و گردو که هم از نوع پوست کنده و هم پوست دارش را داشت، نظرم را جلب کرد. او درست زیر طاقی راسته ذغالیها بساطش را پهن کرده بود. یکی دیگر هم مشغول پوست کردن این تنقلات خام بود که ظاهراً دستیارش بود. رفتم تا سر صحبت را باز کنم و قیمیتی بپرسم. از دور پرسیدم چه می فروشی؟ اما با جوابی غیر معقول و نا مناسب از وی مواجه شدم. آن مرد که رنگ رخسار خبر از سر درونش را می داد با اشاره دست خود به سمت پیاده روهای میدان گفت: آنچه تو می خواهی در آنجا یافت خواهی کرد! حقیقتش کمی ناراحت شدم؛ چون فهمیدم که چه منظوری دارد. رفتم جلو و بدو گفتم: به نظرت من چه می خواهم که تو نداری و آنجایی که اشاره کردی دارند؟ طرف که قیافه درهم و ناراحت مرا دید یکه ای خورد و گفت: آخه داداش تو که می بینی من چی می فروشم، پس چرا سوال می کنی؟ بگذریم؛ طرف که خودش اینکاره بود از ترش اینکه نکند من مأموری چیزی باشم به اصطلاح خودش دست پیش گرفت تا پس نماند و فقط در جواب یک مثل را در ذهنش تداعی کردم «کافر همه را به کیش خود پندارد». حالا دیگر وارد ابتدای خیابان باباطاهر شده بودم. در اینجا چند مغازه هنوز تا این لحظه از شب که ساعت 30/22 را نشان می داد درهای خود را بروی مشتری باز گذاشته بودند، اما آن شلوغی که در آنسوی میدان و در خیابانهای بوعلی و شریعتی دیده می شد در اینجا زیاد دیده نمی شد. در حالی که تقریباً داشتم مدار 360 درجه میدان را به انتها می رساندم وارد پیاده رو حد فاصل خیابان باباطاهر و شریعتی شدم. در اینجا نیز دستفروشان جمعیت خوبی را توانسته بودند که جمع کنند. اسباب بازی،اوازم آرایشی و بهداشتی، پوشاک، کمربند، درهم فروشی و ... تقریباً همه چیز بود. مسیر را ادامه دادم تا به ابتدای خیابان شریعتی یعنی همانجایی که گردش 360 درجه ای خود را شروع کرده بودم، رسیدم. در حالیکه راه خود را بسوی ابتدای خیابان تختی که مسیر هر شب من برای رفتن به اعتمادیه است، ادامه دادم؛ چند سوال که بعد از این گردش دوار دائماً ذهنم را قلقلک می داد، مرا در فکر پاسخ آنها فرو برد. اینکه چرا همیشه 180 در جه از این میدان کم نظیر شهرمان خالی از جمعیت خریدار شبانه از دستفروشان است؟ اینکه چرا خیابانی مثل اکباتان که منتهی به بی نظیر ترین آثار تاریخی از دوران مادها و هخامنشیان می شود، اینقدر غریبانه در سکوت شب تنها و بی همدم است و در روشنایی روز اینقدر ظالمانه مورد تاخت و تاز دستفروشان، خرده فروشان و آشغال فروشان دائمی این خیابان قرار می گیرد؟ چرا انسان وقتی از در این ساعت از شب از این میدان و خیابانهایش عبور می کند ناخودآگاه به یاد بازارهای مکاره و شام در شامات قرنها قبل از این می افتد؟ و چرا واقعاً برای این دسته از فروشندگان سیار که همه رقم وسیله را به معرض دید و فروش می گذارند واقعاً جایگاه خوب و مناسبی چه از لحاظ مکان و چه از بعد مالی تدارک دیده نمی شود؟ وقتی داشتم به این پرسشها فکر می کردم که متوجه شدم به منزل رسیده ام. دوستی را در فردای این داستان دیدم که می گفت اینان تا ساعت یک یا در نهایت دو بامداد به تدریج از تعدادشان کم می شود و انگاری مدّی که در ساعات اولیه ظهر شروع می شود و مثل آب همه جا را در خود می گیرد؛ در ساعات اولیه بامداد رو به تحلیل رفته و جزر و عقب نشینی خود را شروع می کند. و این داستان همواره و در میدان اصلی و ابتدای چند خیابان اصلی و معروف این شهر همچنان ادامه دارد.
2 نظر
If you are going for best contents like myself, only go to see this website daily since it provides quality contents, thanks
Somebody necessarily assist to make significantly articles I might state. This is the very first time I frequented your web page and thus far? I amazed with the research you made to create this actual post amazing. Fantastic process!