اصـول پـراگماتـیسـم و قـاعده فـایـده مـنـدی
اصـول پـراگماتـیسـم و قـاعده فـایـده مـنـدی
استفاده با ذکر منبع بلامانع است
جواد مسعودی
مقدمه:
پراگماتیسم (pragmatism) یا عملگرایی به معنی فلسفۀ اصالت عمل است و نظریهای است که در پاسخ به پرسش «معیار درست بودن یک گزاره (قضیه) چیست میگوید: «سودمندی و به کار آمدن»؛ یعنی هر اندیشهای زمانی درست است که به کار آید و مشکلی را بگشاید. از نظر فیلسوفان پراگماتیست بهکار آمدن تنها معیار درست بودن اندیشههاست. پراگماتیسم به جای بنیاد نهادن رفتار خویش بر معیارهای مطلق حق و باطل، بیشتر به کارآمدی، برآیند و سود عملی رفتار خویش توجه میکند. تا قبل از این دیدگاه، نظریۀ اصلی و رایج دربارۀ حقیقت این بود که حقیقت امری است جدا از انسان؛ چه کسی آن را بشناسد چه نشناسد.
پراگماتیسم با اعتراف به ناممکن بودن اثبات بعضی مسائل، آنها را با توجه به کاربردشان در زندگی انسان میپذیرد. از دیدگاه پراگماتیستها همۀ تصورات، مفاهیم، قضاوتها و نظریات ما قواعدی برای «رفتار» (پراگمای) ما هستند و معیار حقیقت عبارت است از سودمندی، فایده و نتیجه نه هماهنگی با واقعیت عینی؛ در واقع حقیقت هر چیز را نتیجۀ نهایی آن اثبات میکند.
در نظر مکتب پراگماتیسم اندیشهها و عقاید همچون ابزارهایی هستند برای حل مسائل و مشکلات بشر و تا زمانی که اثر مفیدی دارند درست و حقیقیاند، اما پس از آن غلط و خطا میشوند؛ برای مثال، مهم نیست که دیانت مسیحی حق است یا خیر، اساساً بحث حقانیت مدنظر نیست، بلکه باید دید مسیحیت به چه دردی میخورد؛ اگر به پیروانش نوعی آرامش روانی میبخشد، پس «خوب» است، اما این پرسش و پاسخ به آن که آیا «حق» هم است، اصلاً مهم نیست.
بر اساس اندیشۀ پراگماتیستی حقیقت امر جدایی از انسان نیست، بلکه تنها دلیل برای اینکه نظری درست و حقیقی است و نظری دیگر باطل و خطا این است که اولی در عمل به درد انسان بخورد و برای او کارآمد و موثر باشد و دیگری چنین نباشد. به این ترتیب معنای صدق قضیه در پراگماتیسم تغییر یافت و صدق هر گزاره فقط بهوسیلۀ نتایج عملی آن سنجیده شد نه در مقایسه با واقعیت خارجی آن؛ یک فکر یا عقیده تا وقتی که فقط عقیدهاست به خودی خود نه درست است نه غلط و فقط هنگام آزمایش و کاربرد عملی آن است که براساس نتایجی که از آن نظر بهدست میآید صادق یا کاذب میشود.
بنابراین حقیقت ساکن و تغییرناپذیر نیست، بلکه با گذشت زمان توسعه و تحول مییابد؛ آنچه در حال حاضر صادق است، ممکن است در آینده صادق نباشد؛ زیرا در آینده، اندیشهها و نظریات دیگری بر اساس اوضاع جدید حقیقی و متداول میشوند. همۀ امور تابع نتایج است و حق امری است نسبی؛ یعنی به زمان و مکان وابسته است و ما هیچ وقت به حقیقت مطلق نخواهیم رسید؛ زیرا علم، مسائل و مشکلات ما همیشه در حال تغییر است و در هر مرحله حقیقت آن چیزی خواهد بود که به ما کمک میکند تا به گونهای رضایتبخش، مسائل و مشکلات جاری آن زمان را بررسی و حل کنیم.
زمینه های ظهور پراگماتیسم(مکتب اصالت عمل):
پراگماتیسم مانند بسیاری از مکتب های فلسفی دیگر بسیار مورد سوءتفاهم واقع شده است. عده ای معتقدند مکتب اصالت عمل به دنبال هر چیزی است که فایده و اثری داشته باشد. اینگونه تعابیر یقیناً به اصل مدعیات این مکتب نزدیک نیستند.
جنبش پراگماتیسم یا مکتب اصالت عمل و یا اصالت مصلحت، روش فلسفی است که در اواخر قرن19 از امریکا ظهور کرد. این جنبش فکری در واقع پس از وقوع جنگهای داخلی آمریکا تحت عنوان شمال جنوب بود که متولد شد. اصل فرضیه تکامل داروین که معتقد به "بقای اصلح" بود مهمترین زمینه حضور جدی این جنبش فکری در امریکا شد. با این اوصاف همانطور که اصل تکامل داروین بر "بقای اصلح" شکل گرفته بود، مکتب پراگماتیسم نیز بر تاثیر پذیری از این اصل، اصل"فکراصلح"را مطرح کرد. براساس اصل بقای اصل داروین، در جریان تنازع بقاء ضعیف باید از بین برود و در مکتب پراگماتیسم هم اندیشه های سست و واهی و غیر عقلایی که قابلیت تطابق با عمل را ندارند باید کنار گذاشته شوند و فقط افکار و اندیشه هایی باقی می مانند که در عمل قابل اجرا باشند.
بنیانگذاران مکتب پراگماتیسم:
بنیانگذاران این مکتب چالز سندرس پیرس، ویلیام جیمز و جان دیویی بودند که معتقد بودند"روش و نظریه اصالت عمل" در حل مسائل عقلی و پیشرفت انسان بسیار سودمند است. اگر چه مکتب پراگماتیسم با روشهای فکری این سه تن که در تکامل مبانی نظری پراگماتیسم بتدریج اثرگذار بودند، رشد یافت، اما از چالز پیرس باید بـعنوان سردمدار این مکتب نام برد که بـعدها جـیمز و دیـوئی ادامه دهـنده مبانی نظـری این مـکتب شـدند.
1) نظریات و دیدگاه چالز پیرس در خصوص مفاهیم "حقیقت و معنی"
نظریه حقیقت پیرس:
اغلب وقتی واژه پراگماتیسم به کار می رود، مقصود نظریه ای درباره حقیقت است که مطابق آن "یک نظریه وقتی درست است یا حقیقت دارد که کارآیی یا سود داشته باشد"، اما پیرس با این دیدگاه مخالف بود و به 2 نوع حقیقت در این باب معتقد بود:
1- حقیقت متعالی 2- حقیقت مرکب
الف)حقیقت متعالی: در اینجا حقیقت از نظر پیرس،"واقعیت" است، جدا از اینکه ما آن حقیقت را درک کرده باشیم یا خیر. (مثلا حقیقی در مورد خدا که وجود دارد، چه ما درک کنیم یا نکنیم).
ب)حقیقت مرکب: در اینجا نظر پیرس از حقیقت"گزاره ها یا (تصدیقات)" است که خود به دو نوع تقسیم می شود.
1- حقیقت اخلاقی یا صداقت که منظورسازگاری یک گزاره یا تصدیق با اعتقاد گوینده آن است.
به طور مثال اگر گوینده به سخن خود اطمینان و اعتقاد داشته باشد، می گوئیم در گفتار خود صادق است.
2- حقیقت منطقی که منظور ازآن همساز بودن یک تصدیق یا گزاره با واقعیت است. بنابر این درصورتیکه یک گزاره یا عمل و یا اندیشه ای با واقعیت سازگاری داشته باشد، صادق است و در غیر اینصورت کاذب است.
پیروس در این خصوص می گوید: ملاک حقیقی بودن یک گزاره باطل نشدن در تجربه است، به شرطی که بشود آن را آزمود.
پیرس و دگماتیسم:
از سوی دیگر پیرس به اصل خطاپذیری شناخت بشری معتقد است. وی با جزم اندیشی(دگماتیسم) مخالف بود وآن را دشمن حقیقت جویی می دانست. از نظر وی "حقیقت مطلق" جزء آرمانهای بشر است و هیچگاه به آن دست پیدا نمی کند و فقط میتواند به آن نزدیک شود.
پیرس و انتقاد به شک دکارت:
چارلز پیرس به شک دکارت که معتقد است "همواره باید به همه چیز شک کرد"، انتقاد دارد و می گوید: ما نمی توانیم همواره و به عمد به همه چیز شک کنیم. شک در صورتی رخ میدهد که در حوه تجربه با مشکل مواجه شویم و به عبارتی یک مورد امتحان پس داده و تجربه شده با یکی از اعتقادات ما در تعارض باشد و لذا شک فقط میتواند انگیزه پژوهش و علم یابی بشر را ایجاد کند و فقط در اینصورت است که شک ارزشی مثبت دارد. بطور مثال شک نیوتن به افتادن سیب از درخت به پائین و اینکه چرا سیب به بالا نرفت، باعث کشف نیروی جاذبه زمین شد.
پیرس و نظریه معنی:
از نظر پیرس پراگماتیسم نظریه ای در باب معنی است و نه حقیقت.
از منظر پیرس پراگماتیسم، روش و قاعده ای است که معنای تصورات در آن روشن می شود. وی در این خصوص می گوید: برای تعیین معنای یک مفهوم باید به پیامدهای عملی که ازصدق آن ناشی میشود، توجه داشت و این یعنی اینکه کل معنای یک مفهوم عبارت است از کل پیامدهای عملی آن.
بطورمثال اگر بخواهیم بدانیم آتش می سوزاند باید قطعه چوبی را مثلاً در آن بیاندازیم تا بصورت عملی ببینیم . بدانیم که آتش می سوزاند. بنابراین سوختن چوب همان صدق عمل انداختن چوب در آتش است.
پیرس و اعتقاد به دین و خدا:
پیرس به خدا اعتقاد دارد، اما مفهوم خدا در فلسفه او نقش خاصی دارد و معتقد است که فلسفه و دین نباید با هم آمیخته شوند. وی ژرف اندیشی (توجه به کائنات خداوند) را فعالیتی ذهنی میداند که انسان را مستقیماً به خدا رهنمون می کند. در اینجا بحث ژرف اندیشی وی مربوط به امور ما بعد الطبیعه و بحث و برهان نیست، بلکه نوعی علم فطری غریزی یا تجربه ای قلبی است که اعتقاد به خدا را امری اجتناب ناپذیر می داند. در واقع پیرس در پی خداشناسی خاص خود به نوعی شهود قلبی رسیده است. از طرفی چون معتقد است که وجود خداوند کاملا بدیهی است و تصور خداوند بر آمده از تجربه مستقیم است، پس به نوعی معرفت حسی اعتقاد دارد. (مثل نشانه های خدا در کائنات که قابل حس و تجربه هستند. مثلا ستارگان و ماه و خورشید و گردش منظم آنها در فضا).
دکارت نیز در باب مفهوم خدا، آن را از امور فطری دانسته که تصور آن را امری حال می داند و می گوید: «اگرچه تصور خدا بدون وجود درست مانند تصور کردن کوه بدون دره واقعاً برای من محال است». در این خصوص دکارت معتقد تصور خدا چیزی غیر از وجود خداست و لذا بدون وجود خدا تصور آن واهی است؛ چراکه خداوند وجودش کامل و قطعی است نه ممکن و تصادفی.
2) نظریات و اندیشه های ویلیام جیمز در خصوص مفاهیم (معنا/حقیقت/اخلاق/دین)
جیمز با اینکه تحصیلات عالیه خود را در پزشکی به پایان برده بود، اما در هاروارد به تدریس فلسفه پرداخت. وی معتقد به اصالت "تجربه اساسی" بود که در آن دیدگاه انسان درباره امور واقع شده می تواند بوسیله تجربیات تغییر یابند. یعنی آنچه را که انسان تا بحال دیده و تجربه کرده امکان دارد با تجربه جدیدی عوض شود. جیمز با اعتقاد به کثرت گرایی در خصوص عالم موجود، با هرگونه یگانه انگاری که جهان را یک هستی یگانه معرفی میکند، مخالفت است.
جیمز و نظریه معنا:
جیمز معتقد است پراگماتیسم با بررسی پیامدهای عملی بین دو نظریه، میان آنها به قضاوت می نشیند و در صورتیکه هیچ تفاوتی بین پیامدهای عملی دو نظریه پیدا نکرد، تفاوت آنها را تفاوتی لفظی می داند. با این اوصاف پراگماتیسم روشی برای تعیین معانی مفاهیم و نظریه هاست و اگر بین دو نظریه پیامد های عملی یکسانی وجود داشته باشد، به نظریه معنایی که پیرس به آن اشاره می کند می رسیم. در این خصوص پیرس معتقد است اگر دو نظریه پیامدهای عملی یکسان داشته باشند، در واقع یک تعریف یا نظریه هستند. (تشابه فکری پیرس با جیمز در باب معنی). جیمز نیز در اینجا مانند پیرس به پیامدهای عملی تصدیقات و نظریات توجه دارد و پراگماتیسم را نظریه ای در باب معنی می داند.
تفاوت فکری پیرس و جیمز در خصوص نظریه معنایی:
جیمز معتقد است پیامدهای عملی، آثار عملی جزئی را در پی دارد در واقع وی به احساسات و واکنشهای جزئی تاکید دارد، اما پیرس معتقد است که پیامد های عملی دارای آثار عملی کلی هستند.
جیمز و نظریه حقیقت:
ویلیام جیمزبر همانند پیرس که پراگماتیسم را فقط نظریه ای در باب معنی می داند، علاوه بر اعتقاد به اینکه پراگماتیسم نظریه معناست، این مکتب را نظریه حقیقت نیز میداند. در مورد نظریه حقیقت یا معیار صدق گذاره ها، جیمز مانند پیرس ملاک صدق گزاره را تطابق آن با واقعیت میداند، در حالیکه مطابق با پراگماتیسم ملاک صدق گزاره پیامد های عملی آن است. به نظر وی "مطابقت" مربوط به رابطه یک بخش از تجربه است و لذا مطابقت میان تجربه و عالم واقع امکان ندارد، چرا که ما درک مستقیمی از عالم واقع نداریم تا آن را با تجربه خود مقایسه کنیم و در مورد تطابق و عدم تطابق آنها سخن برانیم. جیمز صریحا با نظریه پردازی مخالفت می ورزید و معتقد بود نظریه پردازی سود و فایده ای در بر ندارد. بنابراین او برای فعالیتهای نظری ارزشی قائل نبود و لذا پراگماتیسم جیمز روشی است برای ارزیابی مسائل عقلی. جیمز در ینجا با نظر پیرس در خصوص حقیقت، هم عقیده است، چرا که هر دو حقیقت را واقعیت می دانند.
جیمز و ارزش نقد:
جیمز معتقد است نقد نظرات فلسفی باید پیش از تعیین اعتبار آنها روشن شود، بنابر این اگر نظریه ای هیچ ارزش نقد نداشته باشد و مشکلی را برای ما حل نکند، چه فرقی میکند آن نظریه درست باشد یا غلط. پس ارزش نقد افکار بستگی به استفاده عملی ما از آنها دارد. یعنی مشکلی از بشر حل شود.
جیمز و اخلاق:
از نظر جیمز بین مفهوم حقیقت و مفهوم خیر رابطه نزدیکی وجود دارد. وی میگوید: چون حقیقت امری است که میتواند در عمل مؤثر و مفید باشد، خیر نیز امری است که در عمل نتایج خوب و مفیدی دارد. بنابر این نظریه پراگماتیسم را علاوه بر اینکه در مورد حقیقت پذیرفتیم در مورد خیر نیز باید بپذیریم. با این حال پراگماتیسم هیچ اصل اخلاقی مطلقی ارائه نمی دهد، چراکه معتقد است شرایط و اوضاع برای افراد مختلف متفاوت است. پس اخلاق امری است نسبی. بطور مثال درحالیکه در برخی از جوامع غربی پدیده همجنس بازی یک اصل اخلاقی و حتی قانونی شمرده می شود، این امر در اکثر بلاد دنیا یک کار ضد اخلاقی محسوب می گردد.
جیمز و دیدگاه وی مورد جهان:
تصور جیمز از جهان بر اساس تصوری است که وی از حقیقت و خیردارد، یعنی تصوری که باید براساس واقعیت بوده و در عین حال سودمند هم باشد. از نظر وی هیچ جهان ثابت و حقیقی که مورد تجربه قرار گیرد وجود ندارد و مفهوم واحدی از جهان وجود ندارد، چرا که با آزمایش راههای جدید، مفهوم جهان در اندیشه ما تغییر می کند.(این همان نظریه اصالت تجربه اساسی جیمز است که پیشتر بدان اشاره شد).
جیمزو مفهوم دین از نظر وی:
جیمز بر خلاف حکما و دانشمندان دینی که در پی سازگاری و ناسازگاری عقاید دینی با آخرین یافته های علمی هستند، در پی بررسی، مطالعه و نقد علمی عقاید دینی است.وی معتقد است که اعتقادات دینی مردم متفاوت است و در این خصوص، تجربه دینی مردم را به 2دسته تقسیم میکند.
1-زودباوان دینی: برخی مردم به راحتی اموری که خوشایند آنهاست می پذیرند و در واقع این گروه از مردم در پذیرش دین زود باور و آسان پذیر هستند.
2-معتقدان سخت گیر: بعضی دیگر از مردم در اعتقادات خود به سادگی هر چیزی را باور نمیکنند، مگر آنکه برای آن دلیل و مدرک محکمی وجود داشته باشد، هرچند آن عقاید برایشان خوشایند نیز باشد. در واقع قضاوت جیمز بین این دو گروه بر اساس اصل سودمندی و فایده است، بنابراین برخی عقاید برای مردم سودمند است و برخی دیگر خیر. جیمز بر این اساس با داوری در مورد اعتقاد به خداشناسی توحیدی و اصالت ماده معتقد است؛ خداشناسی توحیدی وجود یک نظام آرمانی را نوید می دهد که همواره پایدار خواهد ماند و بر مبنای آن نظام اخلاقی شکل میگیرد، اما ماده گرایی راهی برای در نظر گرفتن آرمانهای انسانی مثل اخلاق، عدالت و غیره نمی گذارد.
با این اوصاف جیمز می گوید: ما میتوانیم بگوئیم اعتقاد به خدا حقیقت دارد و حقیقت آن را کتمان نمیکنیم، اما این اعتقاد به این دلیل است که در عمل سودمند است و بسیاری از مشکلات ما را حل خواهد نمود. وی وجود شر و بدی در جهان را نشانه ای از محدودیت قدرت و اراده خدا می داند و لذا برای خداوند قدرتی متناهی متصور است. در اینجا اندیشه فلسفی دینی جیمز بر اساس اصالت سود و فایده جرمی بنتام است و نگاه وی به مقوله دین، نگاهی سوداگرانه است، در حالی که پیرس بدون در نظر گرفتن سود و زیان قلباً به خداشناسی فطری رسیده بود.
3) اندیشه های جان دیوئی:
دیوئی از مهمترین وبا نفوذ ترین چهره های پراگماتیسم است که مکتب وی معروف به" ابزار انگاری" یا" اصالت اسباب" است. جان دیویی در ادامه کارهای جیمز و پیرس به پراگماتیسم علاقمند شد و آموزه های آنان را در سیاست و آموزش به کار گرفت. دموکراسی و تربیت، سرشت و کردار آدمی، تجربه و طبیعت و طلب یقین از جمله آثار وی هستند.
دیوئی و تجربه:
از دیدگاه وی تجربه اولیه انسان نتیجه تاثیر متقابل میان یک موجود زنده و محیط آن است. دیوئی معتقد است که تجربه امری ناشناخته است که با عمل انجام شده نمود پیدا می کند. وی میگوید: هرگاه موجود زنده در جریان فعالیتهای خود و در مواجهه با موقعیتهای مختلف روبرو شد و به پردازش و تجزیه و تحلیل این موقعیتها که وی آنها را آشفته و تاریک میداند، پرداخت به فرضیه هایی برای کارهای آینده خود خواهد رسید که از نظر او تفکر کرده ایم و تفکر وسیله ایست که باعث میشود تا موجود زنده (انسان) برای رفع مشکلاتی که انسان با آنها روبروست به راههای عملی دست یابد. دیوئی معتقد است که فلسفه باید نوسازی شود تا بتواند بیشتر به حل مسائل و مشکلات فرا روی انسان بپردازد. از نظر وی فلسفه نباید در مسائل دشوار نظری خود را غرق کند و از توجه سایر نیازهای انسان و ارائه راه حلهای عملی باز ماند.
دیوئی در زمینه سیاست نیز با بحثهای نظری و دفاع عقلی از دموکراسی آن را ابزاری کارآمد برای جامعه تلقی میکند. وی با ارائه فرضیاتی در خصوص روانشناسی و آموزش وپرورش، دیدگاه های سیاسی و اجتماعی خود را در این دو عرصه خصوصاً آموزش و پرورش و توجه به آن به نمایش گذاشت. لذا دیوئی را میتوان از جمله برجسته ترین فیلسوفان بعد از افلاطون و ارسطو دانست که در عرصه آموزش و پرورش به این نهاد اهتمام ویژه دارد.
آموزش و پرورش(تعلیم و تربیت) از دیدگاه دیوئی:
جان دیوئی با تاثیر پذیری از افکار داروین در خصوص تکامل، معتقد است که انسان ماهیتاً دارای قابلیت تغییرپذیری است و لذا به سمت پویایی و تکامل حرکت می کند. وی با انتقاد از آموزش و پرورش کنونی آن را امری تک بعدی می داند که در آن معلم دانش خود را به تنهایی و به صورت یک طرفه بر کودک تحمیل می کند و این ناعادلانه است و برای انتقال دانش و مهارتهای پیچیده که از اصلی ترین وظایف آموزش و پرورش است باید بین کودک و معلم نوعی تعامل دو سویه برقرار شود.
دیوئی با اشاره به قدرت معلم در کلاس و شبیه سازی آن با قدرت یک حاکم، معتقد است؛ معلم نباید از این قدرت سوء استفاده کند و اصلاً نباید اینقدر قدرت داشته باشد تا دانش آموزش مفاهیم تعلیم و تربیت را از روی ترس پذیرا باشد و لذا لازم است تا معلم از ابتدا با برقراری یک مشارکت آموزشی به نوعی درس دموکراسی را به کودک آموزش دهد.
انتقاد دیوئی به سیستم آموزش و پرورش:
انتقاد اصلی دیوئی به نظام و سیستم آموزش و پرورش این است که چون این نهاد در صدد است تا اطلاعات و معلومات را به صورت توده ای به خورد دانش آموز دهد و در این امر هیچ راهکار و وسیله ای برای سود بردن از این معلومات ارائه نمیدهد، پس دچار مشکل است و لذا این نهاد تعلیم و تربیت را برای ارائه راهکار و روش هایی برای حل مشکلات مورد خطاب قرار میدهد. از این رو روش وی به روش"حل مسئله" مشهور شده است. بدین خاطر آموزش و پرورش مورد نظر جان دیوئی را نظام آموزش و پرورش "پیشرفت گرا" یا (پروگرسیویسم) می نامند.
اخلاق از منظر دیوئی:
دیوئی به وجود خیر و عمل اخلاقی در یک نظام آموزش و پرورش دموکراتیک اعتقاد دارد و در این راه "پژوهش" را وسیله ای برای رسیدن به خیر میداند. به نظر وی پژوهش راه حل صحیح هر مشکل است، چراکه علاوه بر اینکه وسیله ای برای نیل به خیر اخلاقی و بازسازی نظام تربیتی است، نمونه ای از عمل اخلاقی نیز هست که خود نشانه رشد و کمال است. در اینجا باید گفت که نظر دیویی در ارتباط با مقوله اخلاق و و جود خیر و عمل اخلاقی با نظر جیمز که بین حقیقت و خیر رابطه ای نزدیک برقرار می کند، تشابه دارد.
اشتراک و افتراق نظر دیویی و جیمز در خصوص اخلاق:
نظر دیوئی و جیمز در خصوص اخلاق دارای این اشتراک است که هر دو به اصل خیر در عمل اخلاقی اعتقاد دارند، اما جیمز به هیچ اصل اخلاقی مطلقی اعتقاد ندارد و اخلاق را امری نسبی میداند، در حالیکه دیوئی پژوهش را وسیله ای برای نیل به خیر اخلاقی، موثر می داند.
دین از منظر دیوئی:
دیوئی با تاثیر پذیری از اصول "اصالت طبیعت تجربی" به نوعی روش حسی را برای شناخت خدا در نظر میگیرد و راهی برای اعتقاد به موجود الهی فراطبیعی و پرستش او نمی شناسد. وی با رد هرگونه آداب و رسوم و اعتقاد دینی،"رهیافت دینی" را مطرح میکند. (بر خلاف پیرس وجیمز که به خدا اعتقاد دارند و آن را حقیقت میدانند. گرچه نگاه جیمز به دین سوداگرانه و بر اساس اصل سودمندی است).
به اعتقاد دیوئی میان اسم"دین" و "صفت دینی" تفاوت وجود دارد. از نظر وی اسم دین به معنای اعتقادات و اعمال نهاده های دینی است که او آنها را رد کرده و قبول ندارد، اما صفت دینی چون از نظر دیوئی دارای کیفیت تجربی است که آن را قبول دارد، از منظر وی ارزشمند است. ضمن اینکه تجربه دینی دیوئی که او آن را قبول دارد، چیزی نیست که وجود خدا را تائید کند، بلکه احساس یگانگی با جهان طبیعت است. (بر خلاف جیمز که با هرگونه یگانه انگاری که جهان را هستی یگانه معرفی میکند، مخالف است). بنابراین اگر بخواهیم خداشناسی این سه تن را مقایسه کنیم، این پیرس است که در جایگاه اول می ایستد و سپس جیمز و بعد دیوئی است که به نظر می رسد اعتقاد چندانی به اصل وجود ذاتی خدا ندارد.
دیوئی حتی کلمه" خدا" به معنای موجودی فرا طبیعی و الهی را قبول ندارد و تنها آن را به معنای "وحدت آرمانها و اهداف قابل تحقق انسانها" می پذیرد. وی مقصودش از خدا را در رابطه فعال میان آرمان و عمل انسان می داند و به تعبیر دیگر آرمانهای غیر قابل تحقق و واهی را رد میکند.
با این اوصاف دیوئی آرمانهای قابل تحقق در عالم هستی را مهم دانسته و لفظ خدا را به همین معنا می داند. بطور مثال یک مدینه فاضله رویایی از نظر وی شاید خواب و خیال باشد، چرا که در عمل امکانش نیست، اما وجود یک دولت حداقلی و جامعه مدنی حداکثری چون در عمل امکانش هست، پس نوعی از تجلی خداست.
در پایان و در کل باید گفت از آنجائیکه پراگماتیستها به امر"حس، تجربه و عمل" در واقعیت اعتقاد دارند؛ در این مورد با پوزیتیویستها (که ملاکشان روش استقرایی و تجربه است و هر چیزی را فقط زمانی قبول دارند که در عالم حس و تجربه باشد)، نقطه اشتراک دارند.
پراگماتیستها در کل هر آنچه حرف و نظریه خوبی دارند همه در حوزه عمل است و در حوزه ذهن با ادراکات و تصورات ذهنی مخالفت سر سختانه ای دارند. اینان در حوزه شناخت نظـری طبیعتاً دارای مـشکـل هـسـتند.
نقد پراگماتیسم:
پراگماتیسم، با اعتراف به ناممکن بودن اثبات بعضی مسائل، آنها را با توجه به کاربردشان در زندگی انسان میپذیرد. از دیدگاه پراگماتیستها همۀ تصورات، مفاهیم، قضاوتها و نظریات ما قواعدی برای «رفتار» (پراگمای) ما هستند و معیار حقیقت عبارت است از سودمندی، فایده و نتیجه نه هماهنگی با واقعیت عینی؛ در واقع حقیقت هر چیز را نتیجۀ نهایی آن اثبات میکند.
بر اساس اندیشۀ پراگماتیستی حقیقت امر جدایی از انسان نیست، بلکه تنها دلیل برای اینکه نظری درست و حقیقی است و نظری دیگر باطل و خطا این است که اولی در عمل به درد انسان بخورد و برای او کارآمد و موثر باشد و دیگری چنین نباشد. به این ترتیب معنای صدق قضیه در پراگماتیسم تغییر یافت و صدق هر گزاره فقط بوسیلۀ نتایج عملی آن سنجیده شد نه در مقایسه با واقعیت خارجی آن؛ یک فکر یا عقیده تا وقتی که فقط عقیدهاست به خودی خود نه درست است نه غلط و فقط هنگام آزمایش و کاربرد عملی آن است که براساس نتایجی که از آن نظر بدست میآید صادق یا کاذب میشود.
در نظر مکتب پراگماتیسم اندیشهها و عقاید همچون ابزارهایی هستند برای حل مسائل و مشکلات بشر و تا زمانی که اثر مفیدی دارند درست و حقیقیاند، اما پس از آن غلط و خطا میشوند؛ برای مثال، مهم نیست که دیانت مسیحی حق است یا خیر، اساساً بحث حقانیت مدنظر نیست، بلکه باید دید مسیحیت به چه دردی میخورد؛ اگر به پیروانش نوعی آرامش روانی میبخشد، پس «خوب» است، اما این پرسش و پاسخ به آن که آیا «حق» هم است، اصلاً مهم نیست.
بنابراین حقیقت ساکن و تغییرناپذیر نیست، بلکه با گذشت زمان توسعه و تحول مییابد؛ آنچه در حال حاضر صادق است، ممکن است در آینده صادق نباشد؛ زیرا در آینده، اندیشهها و نظریات دیگری بر اساس اوضاع جدید حقیقی و متداول میشوند. همۀ امور تابع نتایج است و حق امری است نسبی؛ یعنی به زمان و مکان وابسته است و ما هیچ وقت به حقیقت مطلق نخواهیم رسید؛ زیرا علم، مسائل و مشکلات ما همیشه در حال تغییر است و در هر مرحله حقیقت آن چیزی خواهد بود که به ما کمک میکند تا به گونهای رضایتبخش، مسائل و مشکلات جاری آن زمان را بررسی و حل کنیم.
اگرچه عملگرایان به دنبال چرایی انجام کار و نتیجه آن است ( که این باعث می شود تا انسان به دنبال کارهای بی فایده و غیر سودمند نباشد و این حسن پراگماتیسم است)، اما باید دانست که؛
1- فلسفه پراگماتیسم در واقع فلسفه وجود شناختی و بنیادی نیست و در جهان هستی شناسی زیاد ورود پیدا نمی کند. بنبر این باید گفت که مشکل اصلی پراگماتیستها در خلاصه کردن و منحصر کردن است و این نقطه ضعف برای آنان است(حوزه هستی شناسی).
2- در این مکتب خیر مطلق معنی ندارد(حوزه معرفتی).
3- علم و اخلاق نیز نوعی ابزار برای عملگرایان است(حوزه معرفتی).
4- عملگرایان در حوزه نظری ورود نداشته و بلاتکلیفند و هر آنچه هست در حوزه عمل و تجربه است. (گرچه بر اساس اصالت سود و فایده اگر در حوزه نظری منفعتی حاصل شود، آن را قبول می کنند، اما بسیار محدود است). پراگماتیستها در این خصوص با پوزیتیویستهای کلاسیک که روشی استقرایی و تجربی داشته و هر چیزی را فقط زمانی که در عالم حس و تجربه بکار آید قبول می کنند، نقطه اشتراک دارند(حوزه هستی شناسی).
5- عملگرایان باور به نسبی بودن نظریه ارزش شناسی دارند که همه چیز را نسبی تلقی می کنند(حوزه معرفت شناسی).
6- پراگماتیستها معتقدند در مسئله تعلیم و تربیت باید دیوار بین مدرسه و جامعه برداشته شود تا دموکراسی عینی تر و ملموس تر شود(حوزه جامعه شناختی و روانشناختی). اینان می گویند مدرسه یک موقعیت مصنوعی است که بوسیله جامعه سازماندهی می شود و حتی مطالبی که به دانش آموزان آموزش داده می شود با واقعیات دنیای بیرون از مدرسه مطابقت ندارد و لذا باید مطالبی به آنها یاد داده شود که عینی تر بوده و با دنیای خارج مطابقت داشته و سودمند باشد(حوزه جامعه شناختی).
7- عملگرایان تأکید بر رشد و پیشرفت انسان را دارند، اما آنها جهت رشد را مشخصص نمی کنند(حوزه روانشناختی). در این خصوص باید روشن شود که آیا رشد تربیتی از جامعه به فرد و یا از فرد به جامعه منتقل می شود؟
نئوپراگماتیسم:
پراگماتیسم جدید رنسانسی در حوزه فلسفه آمریکایی شمرده میشود و در واقع به روز شده پراگماتیسم قدیم است، هرچند رویکردی انتقادی به آن دارد؛ ولی در برخی از اصول با پراگماتیسم کلاسیک همخوان است. امروزه، پراگماتیسم بر مکتبهای مختلف فلسفی مثل تحلیل زبانی، نظریه انتقادی، تجربهگرایی منطقی، پدیدهشناسی، و ساختارگرایی سایه افکنده است. البته، بین پراگماتیسم کلاسیک و پراگماتیسم جدید (که فیلسوفانی مثل هیلاری پاتنم، سوزان هک، هابرماس، کواین، اپل، اکو، و ریچارد رورتی حامیان آن هستند)، شباهتها و تفاوتهایی وجود دارد. در هر دو پراگماتیسم، زندگی انسانی اساسا عمل است و از اینرو هر چیزی ـ حتی نظریه ـ به عمل تعلّق دارد. همچنین، در هر دو، رویکرد طبیعتگرایانه غالب است.
پراگماتیسم در واقع از همان آغاز پیدایش و رشد مراحل نخستین خود جنبش فکری یکدستی نبود؛ نظریههای خاص پیرس دربارۀ نشانههاست، درحالیکه دیدگاههای اصلی جیمز دربارۀ روانشناسی و نظریۀ شناخت است؛ فلسفۀ خاص دیویی نیز ابزاراندیشی است. پس از جنگ جهانی دوم و تغییراتی که در جهان روی داد پراگماتیسم دچار مشکلاتی شد که نتیجۀ آن ظهور نئوپراگماتیستهایی مانند ریچاردرورتی، فیلسوف و پراگماتیست امریکایی، است که به باور بسیاری یکی از فیلسوفهای مطرح عصر کنونی است. او خود را فیلسوفی نئوپراگماتیست میخواند، ولی از برچسب پست مدرن پرهیز میکند و آن را در کل بیمعنا میداند.
از دید رورتی هر فلسفهای که به دنبالیافتن معرفتی نهایی، استعلایی و بنیانی است باید کنار برود. به نظر وی فلسفه بااین ادعا که میتواند به چیستی چیزها، چنانکه هستند، دست یابد فقط خود را مسخره کرده و هرگز تاکنون نتوانسته است باورهای ما را بر پایۀبه اصطلاح تطابق با امرواقع بنا نهد؛ زیرا نه دادهای در کار است و نه امر واقعی. آنچه هست زباناست و بس وهیچ کس را یارای آن نیست که از زبان فراتررود و به درکی از پدیدهها، چنانکه هستند، برسد. بدین ترتیب حقیقت ساختۀانساناست؛ زیرا انسان خالق واژههاست و هیچ آگاهی پیشازبانی وجود ندارد؛ پس هر چه هستدر متن تاریخ و زبان معنا و حقیقت مییابد؛ دریافتی که برای ما با توجه به زمان ومکان مطلوب است.
از نظر رورتی، دو چیز موجب تمایز پراگماتیسم جدید از پراگماتیسم قدیم میشود:
1) گرایش به زبان؛ 2) ردّ روش علمی.
رورتی معتقد است که پراگماتیسم جدید، به واسطه عنصر زبانی، پراگماتیسم کلاسیک را اصلاح میکند. به باور او، پراگماتیسم زبانشناختی، پراگماتیسم را در سه حرکت اساسی اصلاح میکند: اولاً، به پراگماتیستهایی نظیر جیمز و دیویی (به دلیل ردّ انواع روشها و هدفهای فلسفه سنّتی) تبریک میگوید؛ ثانیا، آنان را به سبب تلاش برای بازسازی آنچه نباید بازسازی شود سرزنش میکند؛ ثالثا، فقط این نظر را میپذیرد که زبان برای تهیه مصالح فلسفه قابل دسترس است. از اینرو، فلسفه تحلیلی ـ که مدیون تمرکز بر زبان است ـ بهتر ازجیمز و دیویی توانسته است از برخی دیدگاههای اساسی پراگماتیستی دفاع کند.
همچنین، در پراگماتیسم جدید، چون دیگر اصالت علمْ اهمیت چندانی ندارد، «روش علمی» نیز کنار گذاشته میشود. از اینرو، پراگماتیستهای جدید (متأثر از کوهن و فایرابند) به روش علمی بیاعتمادند. برای مثال، رورتی تحت تأثیر کوهن و کتاب وی، ساختار انقلابهای علمی، روش علمی را رد میکند. درست است که دیویی از روش علمی صحبت کرده، ولی هرگز نتوانسته است این روش را تبیین کند. جیمز نیز از روش پراگماتیکی بحث میکند که بیشتر بر ضد افلاطونگرایی تأکید دارد.
از این گذشته، بین پستمدرنیسم و نئوپراگماتیسم رورتی نیز شباهتهایی چند دیده میشود. مثلاً، در این دو جریان فکری، نوعی نقد متافیزیک عقلمحور غرب وجود دارد. از اینرو، هم پستمدرنیسم و هم نئوپراگماتیسم رورتی منکر چیزی به نام متافیزیک هستند. گفتنی است که رورتی خود را متفکر پستمدرن میداند و حتی گاهی از عبارت «ما پستمدرنها» استفاده میکند؛ هرچند بیزاریاش را از این اصطلاحاعلام میدارد: «من گاهی خودم را به سبب دیدگاههای پراگماتیستی ام درباره حقیقت و عقلانیت یک «پستمدرن» میدانم؛ ولی از این نوع برچسبها بیزارم.»
به هر روی، نئوپراگماتیسم رورتی نیز اصول و مبانی خاصی دارد که در این بخش از مقاله، به چهار نمونه از آنها اشاره میکنیم. شایان ذکر است، در این بخش، نفوذ اندیشههای پراگماتیسم کلاسیک و پستمدرنیسم، و شخصیتهای سرشناس آنها همچون دیویی، جیمز، لیوتار، دریدا، فوکو، و ویتگنشتاین دوم، در مبانی نئوپراگماتیسم رورتی به خوبی آشکار خواهد شد.
در کل باید گفت که فلسفه رورتی آمیزهای از تفکرات پراگماتیستی و پستمدرنیستی است که وی از هریک از این گرایشهای فکری و فلسفی سلاحی را انتخاب میکند تا به هر آنچه میخواهد بتازد. امّا فراموش نکنیم که رورتی بیجهت به فلسفه غرب نمیتازد؛ بلکه او به پشتوانه اندیشههای پراگماتیستهایی همچون دیویی و جیمزو نیز پست مدرنیستهایی همچون لیوتار، دریدا و فوکو، درصدد برمیآید تا در کانون تفکر مدرنیته و کلّ فلسفه غرب سره را از ناسره بازشناسد و نشان دهد که آنچه صحیح است تفاوتی در عمل ایجاد میکند که این تفاوت به بهبود جامعه انسانی میانجامد. بنابراین، وی میکوشد تا هم از مبانی پراگماتیسم و هم از مبانی پست مدرنیسم استفاده کند. همانگونه که قبلاً گفتیم، رورتی در این کار به اتخاذ نگرش اصلاحگرایانهای درباره پراگماتیسم و پستمدرنیسم اقدام کرده است.
در مجموع می توان اصول و مبانی نئوپراگماتیسم رورتی را در سه مورد زیر خلاصه کرد:
1- انکار حقیقت و واقعیت؛ یعنی اینکه هیچ حقیقت عینی وجود ندارد و حقیقت در اجتماع متکثر و نسبی است چون اجتماعات بشری متفاوت و متکثرند.
2- نفی عقل و عقلانیت؛ نفی حقیقت عینی مترادف با نفی عقل و عقلانیت است و نفی غقلانیت نیز یعنی نفی فلسفه
3- تأکید بر زبان، یعنی رویگردانی از تصورات و روی آوردن به زبان. (چرخش زبانی رورتی). زبان یکی از موضوعات اصلی فلسفه های قرن بیستم به ویژه فلسفه تحلیلی است. (اصغری، 1387، صص 197 – 196
پراگماتیسم و نخبگان سیاسی ایران بعد از انقلاب:
هاشمی رفسنجانی و عملگرایی سیاسی
در بین نخبگان سیاسی انقلابی؛ از هاشمی رفسنجانی باید بعنوان اولین شخصی نام برد که عملاً عملگرایی را در سیاستهای فکری و اجرایی خود بکار بسته است. در این خصوص رفتار و مواضع سیاسی هاشمی را باید در بستر اندیشه پراگماتیسم یا عملگرایی مورد بررسی قرار داد و این موضوع چیزی است که غالب تحلیلگران مسائل ایران چه در داخل و چه در خارج بر سر آن وفاق دارند که هاشمی سیاستمداری عملگراست و خط مشی سیاسی خود را به اقتضای قواعد پراگماتیسم برمی گزیند. وی همانند سردمداران اولیه جنبش فکری پراگماتیسم همواره در دنیای سیاست از موضعی مصلحت اندیشانه که بر اساس قاعده فایده محوری است، برخوردار است تا استفاده از باورهای ایدئولوژیکی. بنابراین می توان اینگونه تفسیر کرد که اقتضائات پراگماتیستی هاشمی باعث شده تا وی همواره در اتخاذ مواضعش حساب هزینه و فازده را سرلوحه کار خود قرار داده و منفعت طلبانه و مصلحت اندیشانه تصمیم گیری نماید.
چنین خصوصیاتی هاشمی را به یک شخصیت فراجناحی منعطف تبدیل کرده که عدم مرزبندیهای روشن وی در اتخاذ مواضع صریح باعث شده تا به اقتضای شرایط سیاسی کشور تغییر فاز دهد. این سیاستمدار عملگرای کهنه کار در مواقع بحرانهای سیاسی از تاکتیکهای موثری چون سکوت، عدم موضع گیری شفاف و ضریح، اظهار نظرهاب مبهم و چندپهلو و قرار گرفتن در سایه استفاده می کند تا در فرصتهای لازم هم مانع سوختن کارتهای برنده اش شود و هم بتواند حرکتهای بعدی خود را متناسب با آرایش جدید قدرت طراحی کند.
اگرچه هاشمی اکنون جایگاه دهه 60 و 70 خود در ایران را ندارد و کمتر به اظهار نظر می پردازد، اما قطعاً و بدون تردید وی را باید یکی از پیشگامان نحله های فکری پراگماتیسم در سه دهه گذشته قرار داد که مبنای فکری و اجرایی خود را بر اساس منفعت طلبی و فایده گرایی قرار داده است. اما باید دانست که سیاستهای عملگرایی هاشمی در مواجهه با ایدئولوژی اسلامی که توجه اش به هدف و آرمانهای اسلامی و انقلابی و دینی ولو با تحمل ضرر و زیان است؛ فاصله زیادی دارد و این شکاف بزرگی است که امروزه بین او، نظام و رهبری ایدئولوگ ایران بوجود آمده است.(www.seratnews.ir، 1392).
عملگرایی علی مطهری:
علی مطهری فرزند آیت ا ... شهید مرتضی مطهری است که خود یکی از اصولگرایان و تئوریسینهای اسلامی نیم قرن اخیر ایران بود. وی بر خلاف پدر خود که با نگارش دهها کتاب و مقاله از اصول و قواعد اسلامی بسیار سخن گفته و یکی از اصولگرایان سنتی محسوب می شد؛ روش انعطاف پذیری و مصلحت جویانه ای را در پیش گرفته است. مطهری بعنوان نماینده مردم در مجلس بارها برای احقاق حقوق مدنی مردم حتی با روسای دو قوه (مقننه و قضائیه) که از قضا از اقوام نزدیکش نیز می باشند، در افتاده است.
بنابراین بعنوان یک تحلیل می توان اذعان داشت که وی بعد از هاشمی از معروفترین چهره های عملگرایی ایران بعد از انقلاب است که بر اسا قاعده فایده گرایی و مصلحت عمل می کند تا قواعد ایدئولوژیکی.
نتیجه گیری:
در کل میتوان گفت هر نظریه و فلسفهای متناسب با اوضاع اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و تاریخی جوامع پدید میآید و توسعه مییابد. فلسفۀ پراگماتیسم نیز از این قاعده مستثنا نیست. پراگماتیسم یا ابزارانگاری از نظر لوازمش اومانیتسی است.اومانیسم نظریهای است که به طور مشخص بر علایق، منافع و ایده آلهای انسانی تأکید میکند؛ همچنین از اصول اساسی پراگماتیسم، که همۀ روایتها و فرقههای آن بدان پایبندند، طبیعتگرایی است. براساس این اصل هر گونه امور فوق طبیعی یا مداخلۀ نیروهای فوق طبیعی انکار میگردد و طبیعت برابر و معادل وجود میشود. فلسفۀ پراگماتیسم در غرب پدید آمد و متناسب با ساختار فکری این جوامع توانست به پرسشهای آنها پاسخ دهد؛ جوامعی که در حوزۀ سیاست نظریات ماکیاول را بر دیدگاههای انسانی و ارزشی ترجیح داده و تمدن خود را بر اساس سکولاریسم، مادهگرایی و استعمار بنیان نهادهاند.
بنابراین رشد اندیشۀ واقعگرایی و مصلحتگرایی بر اساس منافع مادی با این پشتوانههای فکری امری غیر عادی نیست و نمود واقعی این اندیشه را در عملکرد سیاستمداران غربی، که دستیابی به اهداف خود با هر وسیلهای را توجیه میکنند، میتوان مشاهده کرد. در واقع بهترین زمینۀ رشد پراگماتیسم در نظام سرمایهداری فراهم شد؛ نظامی که بر پایۀ مصرفگرایی و رقابت لجامگسیخته برای نابودی منابع طبیعی و فرهنگهای دیگر پدید آمده است و ازاینرو برای کشورها و ملتهای دارای ارزشهای الهی و انسانی نمیتواند مناسب باشد.
از سوی دیگر در پست مدرنیسم رورتی ما با عقل ستیزی و انکار حقیقت مواجهیم. در نئوپراگماتیستی که رورتی ارئه می کند همانند تلاقی عقل گرایی و تجربه گرایی ایده آلیستی کانت نمود پیدا می کند که در واقع می توان کفت که جمع پراگماتیسم و پست مدرنیسم رخ می دهد. فلسفه مدرنیسم عمدتاً بر سکولاریسم عقل محور مبتنی بود. در این دوره تصور فیلسوفان این بود که انسان از قوه ای به نام عقل بهره مند است که می تواند حقایق طبیعی و اجتماعی را کشف کند. بنابراین ایمان به عقل از بارزترین ویژه گیهای مدرنیته غربی بود، اما پست مدرنیسم عقلانیت روشنگری را در قالب پروژه جستجوی حقیقت علمی و عینی و معرفت یقینی رد می کند. در دوره مدرنیسم عقل داور نهایی بود و نقش مشروعیت بخشی به فرهنگ مدرنیته را داشت، اما نظریه پردازان پست مدرنیسم مثل فوکو، مشروعیت بخشی را بشدت رد می کند.
در مجموع باید گفت اندیشه های مکتب پراگماتیسم که در واقع بر اساس عملگرایی و با استفاده از قاعده مصلحت جویی و فایده مندی محض می باشد؛ در دنیای امروزی بسیار بکار گرفته شده و بسیار خوب است. اینکه ما امروزه بسیاری از تصمیمات کلان کشوری و خرد شهری (سیاستهای خارجی و داخلی) را بر اساس فایده مندی و مصلحت جویی پایه ریزی کنیم بسیار مطلوب است، اما از یک نکته نباید غافل شد و آن مقوله ای به نام ایدئولوژی است. ما در کشوری زندگی می کنیم که ایدئولوژی اسلامی حرف اول و آخر سیاستهای خارجی و داخلی ما را می زند. این ایدئولوژی در راه رنیل به اهداف متعالی اسلامی گرچه منفعت مندی جمعی و مکتبی را لحاظ قرار می دهد، اما در بسیاری از امور ممکن است گامهایی بردارد که به هیچوجه بر اساس نحله های فکری بنیانگذاران غربی مکتب پراگماتیسم که فقط عمل و منفعت محض را ملاک قرار می دهند، نباشد.
بطور مثال جنگ با کفار و مشرکین و دشمنان اسلام و مسئله شهادت در این راه به ظاهر شاید جز خرابی و کشته شدن چیزی در بر نداشته باشد، اما در آموزه های مکتب و ایدئولوژی اسلامی اینها ضرر و زیان نیست که عین منفعت و معامله پر سود با خداست. پس تعارض بین مکتب غربی پراگماتیسم با آموزه های دینی و ایدئولوژیکی اسلامی در ایران یکی از مهمترین و اصلی ترین موانع نخبگان سیاسی برای سوق اندیشه ها در مبانی نظری و عملی است.
به نظر نگارنده امروزه اندیشه های پراگماتیسم در حوزه علوم سیاسی و روابط بین الملل ملموس است. در این خصوص در آغازین سالهای سده بیست و یکم باید از سازمانهای بین المللی نام برد که بر اساس منافع، سودمندی و مصلحت پراگماتیسمی حرکت می کنند. از جمله سازمانهایی چون اوپک، اکو، ناتو، G20، شانگهای و دهها سازمان دیگر. در این خصوص و با توجه به شعار عملگرایان در مورد فایده مندی امروزه سازمانی به نام جنبش عدم تعهد را باید زیر سوال برد؛ چراکه این سازمان با 120 عضو از کشورهای مختلف دنیا عملاً شعار عدم تعهد به بلوک غرب یا شرق را نمی توانند اجرا کنند و لذا مصلحت اولیه که بر آن اساس این سازمان مبنای کار خود قرار داد عملاً فاقد تعریف اولیه است و چون فایده و مصلحت اولیه را ندارد لذا نمی توان این سازمان را بر مبنای اصول پراگماتیسمی نامید.
منابع:
1- زمانی، مهدی، (1390)، تاریخ فلسفه غرب، تهران: پیام نور
2- رورتی، ریچارد، (1382)، اولویت دموکراسی بر فلسفه، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران: طرح نو
3- حسینعلی نوذری، (1380)، پست مدرنیته و پست مدرنیسم (تعار
5 نظر
Nice blog here! Additionally your website so much up very fast! What web host are you the usage of? Can I am getting your affiliate link on your host? I desire my website loaded up as quickly as yours lol
Attractive section of content. I just stumbled upon your website and in accession capital to assert that I get in fact enjoyed account your blog posts. Anyway I will be subscribing to your augment and even I achievement you access consistently quickly.
Everyone loves what you guys are up too. This type of clever work and coverage! Keep up the good works guys I've added you guys to our blogroll.
Hello there! I know this is kinda off topic but I'd figured I'd ask. Would you be interested in exchanging links or maybe guest authoring a blog post or vice-versa? My blog covers a lot of the same topics as yours and I think we could greatly benefit from each other. If you happen to be interested feel free to send me an email. I look forward to hearing from you! Superb blog by the way!
I loved as much as you will receive carried out right here. The sketch is attractive, your authored material stylish. nonetheless, you command get got an shakiness over that you wish be delivering the following. unwell unquestionably come more formerly again as exactly the same nearly very often inside case you shield this increase.